انتظار...
از نیمه اردیبهشت ماه تصمیم گرفتیم بچه دار شیم ...
انگار کل سیستم بدنم بهم ریخته بود ... حال خوبی نداشتم ... ضعف ... خستگی و گاهی دلدرد شدید...
وجودم برای پذیرایی از یک مهمان کوچولو داشت آماده می شد...
اردیبهشت ... خرداد ... تیر... گذشت و خبری نشد ...
شب قرار بود بریم خونه مادر شوهر ... اصلا حالم خوب نبود و دچار ضعف بسیار شدید شدم ... منتظر همسری بودم که بیان دنبالم. ایشون اومدن و بهم شکلات دادن انگار فشارم پایین بود و خیلی بهتر شدم...
رسیدیم خونه مادر شوهر و همین که مامان من رو دیدن گفتن شما حامله ای! خندیدم گفتم نه بابا ازین خبرا نیست . خلاصه اون شب مامانی و آبجی اینا هم اومدن و اونام همین نظر رو داشتند...من حتی 1 درصد هم احتمال نمیدادم چون چند ماه این حالت با من همراه بود...
روزها گذشت و... حالت خستگی و کوفتگی من روز به روز بیشتر شد ... به همسری گفتم تست بارداری برام بگیرن . شب تست رو انجام دادم و لب و لوچم آویزون شد !
هیچ خبری نبود! خیلی پژمرده شدم . با همون حال گرفته اومدم کنار قرآن نشستم . همسری گفتند بیا ببینیم قرآن چی میگن...
قرآن رو باز کردم : سوره مبارکه اعراف آیه 189 آمد:
نگاهی به همسری کردم گفتم پس چرا تست منفی نشون داد؟ گفتم لابد قرآن آینده نزدیک رو میگه که صاحب فرزند میشیم...خلاصه آرامش عجیبی گرفتم . چند روز گذشت و من حس مادر بودن داشتم !
یکهفته بعد دوباره از بی بی چک استفاده کردم یک خط پررنگ ظاهر شد . از خط دوم خبری نبود! اومدم بندازم سطل زباله دیدم یک خط صورتی کمرنگ ظاهر شد ...
نمیدونستم آیا مثبته یا منفی آخه نه اونقد پررنگ بود که اعتماد کامل کنم و نه بیرنگ . البته روی کاغذ راهنمای بی بی چک هم نوشته بود که اگه کمرنگ بود احتمالا مثبته...
خلاصه چند روزی گذشت تا 14 شهریور ماه صبح زود رفتیم آزمایشگاه مهر...
ازم خون گرفتن و قرار شد دو ساعت دیگه همسری جواب رو بگیرن .
همسری جواب آزمایشو گرفتن و پیام دادن مبارکه مامان شدی... خیلی خوشحال شدم فوری زنگ زدم و کلی ذوق داشتیم . خدارو شکر کردیم که خداوند لیاقت یک مهمون زیبای دوست داشتنی رو بهمون دادن