نبض زندگی مامان و بابا...

اولین سنو

1395/7/4 11:22
نویسنده : مامان
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامانی محبت بلاخره عکستو دیدم جشن

رفتم سنو تا از نگرانی دربیام آخه یکهفته ای سمت راستم سوزش داره و با خودم می گفتم نکنه خارج از رحمی باشه . بالاخره وقتی سنو رفتم عکس کوچولوتو تو تصویر دیدم و قند تو دلم آب شد. نمیدونستم قلب نازنینتم میزنه . بعد از اینکه از مطب اومدم بیرون و برگه سنوگرافی رو نگاه کردم دیدم نوشته ضربان قلب طبیعی ...

خیلی  خوشحال شدم . شما 8 هفته داری با من زندگی می کنی عشق مامان ... امیدوارم اذیت نشده باشی و همه چی به خیر و خوشی بگذره .

همسری اومدن دنبالم . گفتم پول بدین تا عکس پسرتونو نشون بدم ! ( همسری که از سنو اطلاعاتی نداشتند باورشون شد !)  گفتن إ مگه جنسیتش معلوم شده ؟ سرشوخی باز شد و گفتم اووووو تازه قیافشو ببینی دلت میییره . گفتم یه چشای درشت و خوشکلی داره که نگو ... وای انقد سفید و تپله که نگو ... همسری همش میخندید میگفت من و شما که چشامون همچین درشت نیست پس به کی رفته ! وای منم مرده بودم از خنده ... خلاصه بعد کلی شوخی سنو رو نشونش دادم با چشای قلمبهتعجب یه نیگا کرد و گفت  ای بابا اینکه چیزی معلوم نیست ! پس چشاش کو !! منم زدم زیر خندهخندونک گفتم چقد ساده ای شما ... هنوز خیلی کوچولوهه . چشمک

رفتیم پیش مادرشوهر و سنو رو نشون ایشون هم دادیم و کلی ذوق زدن بعدشم رفتیم پیش مامانم اونجا هم کلی ذوق زدن ...زیبا

هوا رو به شب که میشه حالت تهوع میاد سراغم اما اونقد زیاد نیست که خیلی اذیت شم ... اصلا این اذیتا فدای یک تار موی فرزند نازنینم که انشاالله به سلامتی بیاد بغلم ...

این مدت افسردگی گرفتم و همسری متاسفانه نمیدونستند از بارداریه و تصور میکردن من عمدا بهشون گیر میدم ...  شبها همش گریه میکردم . افکار مزخرف میومد سراغم... دیگه برای همسری توضیح دادم که این از بارداریه و تحملم کن... ایشون هم قبول کردن صبورتر باشن ...

امیدوارم هیچوقت دلخوری بین بابا مامانا پیش نیاد ...

کوچولوی مامان مواظب خودت باش و برای مامان دعا کن...

پسندها (1)

نظرات (1)

سیما
7 مهر 95 14:57
سلام / انشاالله نی نی تون به خیر و خوشی و سلامتی بیاد بغلتون/